آرشآرش، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

پسر کوچولوی ناز من

روزهای بهاری

حواسمون به آدمهای ظریف و حساسِ زندگیمون باشه! همونها که از حد و مرزِ همه ی زخمها گذشتن، سیلی سنگینِ روزگار رو کم ندیدن و با بغضها ؛ همیشه همراه بودن و رفیق! بیشتر نگاشون کنیم!مهربونی شاید همین یه لبخندِ ساده ست که گاهی توی مه و غباری از روزمرگی و دغدغه های ریز و درشت گم میشه! مثل همه ی ازدست رفته ها یا دور از دسترسها که با یادآوریشون میگیم؛ آخ آخ چه نعمتِ بزرگی! خاطرِ اون دسته ی رنج دیده ترِ زندگیمونٌ بیشتر بخوایم! جای سپردنش به آینده و گفتنِ اینکه حالا وقت هست واسه بهتر بودن و مهربونی! زندگی یادمون میده آدمها عین هم نیستن! یکی قویتره یکی شکننده تر! بعضیها آسیب پذیر و بعضیهای دیگه بی خیال تر! دسته ی قوی با حرف و...
22 فروردين 1398

بدون عنوان

سلام دوستان آرش هم مثل خیلی از نی نی وبلاگی ها در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده لطفا با رای دادن به عکس آرش ما رو خوشحال کنید ...   ...
7 خرداد 1394

خداحافظ پستونک

یه خبر خوبی که میخوام درباره اش بنویسم اینه که الان تقریبا سه روز که دیگه آرش جون به طور معجزه آسایی پستونک نمیخوره ... واقعا گرفتن پستونک از آرش برای من دغدغه ی بزرگی بود چون خیلی بهش وابسته بود و تقریبا 24 ساعته توی دهنش بود و اگر گمش میکرد تموم خونه رو دنبالش میگشت و میگفت پستونک عزیزم کجایی؟! و یه همچین بچه ای تو یه حرکت خود جوشانه یه روز(20 اسفند ) دیگه پستونکش رو نخورد و گفت بدمزه است خراب شده برو واسم یکی دیگه بخر ومن براش توضیح دادم که دیگه از این مدل پیدا نمیشه و واقعا هم پیدا نمیشد خیلی دنبالش گشته بودم و اون هم گفت هر وقت آقا آورد برام بخر ...وبعد از اون دیگه سراغی ازش نگرفت انگار نه انگار که قبلا پستونک میخورده فقط فرداییش ...
23 اسفند 1393

تولد رنگین کمونی سه سالگی آرش جون

سلام دوستان بلاخره بعد از شانزده روز از تولد آرش جون موفق شدم عکس های تولد پسری رو بذارم امسال تولد آرش جون کوچیک تر و ساده تر از سالهای قبل برگذار شد ولی به آرش جون کلی خوش گذشت و کلی شیطونی کرد ...                           ...
23 اسفند 1393

مرد کوچک من

پسرم دیگه چیزی نمونده که تا سه سالت تموم بشه حالا دیگه حسابی واسه خودت مردی شدی و من به داشتنت می بالم . گاهی وقتا حسابی لجباز و شیطون میشی ومن که گاهابه خاطر کارم خوابالود و خسته ام از کوره در میرم و دعوات میکنم وقتی میگم دیگه مامانت نمیشم با دستای کوچولوت صورتم رو میگیری و میگی خواهش میکنم ببخشید دیگه این کار رو نمیکنم این دیگه آخرین دیگه است ... و منم همیشه از کار خودم پشیمون میشم گاهی وقتا با خودم فکر میکنم تو که گناهی نداری سرشار از انرژی هستی یه مامان سرحال میخوای که باهات بازی کنه ولی من همیشه خسته ام ... این روزا بیشتر تو تخیلات خودت سیر میکنی و خودت رو جای شخصیت های کارتون ها میذاری و بازی میکنی مثلا یه آبنبات برمیداری و میگی ا...
13 دی 1393

نمیدونم چی بگم . . .

آرش جون باید مامان رو ببخشی مدتیه که کم حوصله شدم شاید هم بگم تنبل واسه نوشتن وبلاگت . . . بیشتر درگیر روزمرگی و کار و گاهی هم سرو کله زدن با تو کم تر وقت میمونه که به کارای متفرقه مثل این برسم باید بگم تو این مدت تو خیلی بزرگ شدی پسرم دیگه پوشکت نمیکنم البته به جز شب ها که خوابی که اونم به خاطر خوابالو بودن خودمه ... دیگه اینکه پروژه پستونک نیمه کاره مونده و هر روز بهش وابسته تر میشی و موقع خواب هم حتما باید شیشه بخوری .... هر روز تو مهدکودک چیزای جدیدی یاد میگیری و تیچرتون رو خیلی دوست داری اما جدیدا مربی ها از دستت شاکی اند و میگن آرش دست بزن پیدا کرده و بچه های مردم رو چنگ میزنه و موهاشون رو میکشه و ... میگه من بن تن ه...
24 آبان 1393

دوهفته سفر

بابا امیر واسه دوهفته یه مسافرت کاری به چین و تایلند داشت که فردا به سلامتی برمیگرده خیلی سخت و دیر گذشت این دو هفته ولی کلی خاطره ازش داریم که اگه شد عکساش رو میذارم   ...
29 مهر 1393

پیشرفت های آرش

تو این مدت آرش جون کلی پیشرفت کرده ترم تابستونیشون تموم شده و به قول خودش تیچرشون کتابهای زبانشون داده آوردیم خونه وقتی شب آوردم ببینم آرش خودش کتاب را از من گرفت و شروع کرد به ورق زدن و در کمال بهت و ناباوری من یکی یکی انگشت رو عکس ها میذاشت و لغت انگیلیسیش را میگفت من که حسابی شوکه شده بودم قبلا در حد مکالمه یکی دو جمله ای را جواب میداد ولی این که این همه لغت بلد باشه واقعا انتظار نداشتم بابا امیر هم حسابی غافلگیر شده بود ... اما دیگه اینکه بلاخره گل پسری را از پوشک گرفتیم ولی هنوز شبها و گاهی بیرون رفتن های طولانی پوشکش میکنم و دیگه تقریبا یاد گرفته و من خیلی خوشحالم ...
29 شهريور 1393

سیمما

آرش بلاخره دیروز برای اولین بار رفت سینما یا به قول خودش سیمما . . . بابا امیراین جمعه رو کامل تعطیل کرده بود و صبح رفتیم پارک لاله وآرش کلی بازی کرد و بعدش هم رفتیم سینما فیلم شهر موشها 2 آرش پسر خوبی بود و کلی هیجان داشت وقتی برای اولین بار داشت یه فیلم توی سینما می دید ولی آخراش دیگه حسابی خسته شده بود و خوابش میامد و همش میگفت کی چراغها رو روشن میکنند بریم بیرون. . . وقتی هم برگشتیم خونه از شدت خستگی سه ساعت خواب بود ... در کل روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت ...
29 شهريور 1393